لخت شدن. برهنه شدن. عور شدن. و رجوع به عریان شود: مگر درخت شکفته گناه آدم کرد که از لباس چو آدم همی شود عریان. فرخی. گفتم ار عریان شود او در عیان نی تو مانی نی کنارت نی میان. مولوی. صبح تیغش تا بباغ سینه عریان میشود خون ز زخمم همچو رنگ از گل نمایان میشود. بیدل (از آنندراج). حسن چون بی پرده شد زنهار گرد او مگرد بوی خون می آید از تیغی که عریان می شود. صائب (از آنندراج). ، مبری شدن. دور شدن: از نعمت تو گردد پوشیده هر کس که از خلاف توشد عریان. فرخی
لخت شدن. برهنه شدن. عور شدن. و رجوع به عریان شود: مگر درخت شکفته گناه آدم کرد که از لباس چو آدم همی شود عریان. فرخی. گفتم ار عریان شود او در عیان نی تو مانی نی کنارت نی میان. مولوی. صبح تیغش تا بباغ سینه عریان میشود خون ز زخمم همچو رنگ از گل نمایان میشود. بیدل (از آنندراج). حسن چون بی پرده شد زنهار گرد او مگرد بوی خون می آید از تیغی که عریان می شود. صائب (از آنندراج). ، مبری شدن. دور شدن: از نعمت تو گردد پوشیده هر کس که از خلاف توشد عریان. فرخی
گرامی شدن. ارجمندشدن. اعتزاز. تعزّز. عزّ. عزازه. عزه: تا شوی از جملۀ عالم عزیز جهد تو می بایدو توفیق نیز. نظامی. تو آنگه شوی پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیری به چیز. سعدی. مرا قبول شما نام در جهان رفته ست مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان. سعدی. - امثال: میخواهی عزیز شوی، یا دور شو یا کور شو. (امثال و حکم دهخدا). ، گرانبها شدن. گران شدن: نرخها عزیزشد یک من گندم به هشت درم. (تاریخ سیستان). در این سال بود که نرخها عزیز شد، من گندم به دویست درم نقدشد و جو به صدوهشتاد درم... همچنان غله عزیز میشد تا منی گندم در ناحیۀ سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. (تاریخ سیستان)
گرامی شدن. ارجمندشدن. اعتزاز. تعزّز. عِزّ. عزازه. عزه: تا شوی از جملۀ عالم عزیز جهد تو می بایدو توفیق نیز. نظامی. تو آنگه شوی پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیری به چیز. سعدی. مرا قبول شما نام در جهان رفته ست مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان. سعدی. - امثال: میخواهی عزیز شوی، یا دور شو یا کور شو. (امثال و حکم دهخدا). ، گرانبها شدن. گران شدن: نرخها عزیزشد یک من گندم به هشت درم. (تاریخ سیستان). در این سال بود که نرخها عزیز شد، من گندم به دویست درم نقدشد و جو به صدوهشتاد درم... همچنان غله عزیز میشد تا منی گندم در ناحیۀ سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. (تاریخ سیستان)